من و گروک


تو عمری که داشتم زیاد بیماری گرفتم. زیاد تب و لرز داشتم ولی هیچ لرزی به اندازه ی لرز دیشب نبود.
هیچ جوره نمیشه بیانش کنم. برای نخستین بار بود که این چنین لرزی رو تجربه کردم.
فکر کنم از این آنفلوآنزا جدید گرفتم. امروز همش خواب بودم.
مدتها میشه که بیان هم ریده مان شده.
میخوام ویدئو بذارم تو پستم، میگه وارد صندوق بیان شو در حالی که مشکلی نداره و صندوقش باز میشه!
بیان هم دیگه اون بیان سالها پیش نیست.
تو خونه باز دعوام شد. به کسی چه که من توی اتاق بخاری روشن کنم یا نکنم؟ من یک ذره گرمم باشه خوابم نمیبره.
طوری رفتار میکنه که انگار تقصیر منه. خواستم خودم رو از دستشون بکشم. رفتم سراغ کمد چاقو رو بردارم نبود.
شیشه آکواریوم رو شکستم فرو کنم تو شکمم، نذاشتن.
دستم همه زخمی شد و پیراهنم به کل خونی.
از عصبانیت همون جا نشستم و فقط به خونی که داشت می رفت نگاه کردم و هیچ نرفتم دکتری چیزی برای بخیه زدن.
سه روز هم هیچی نخوردم جز آب.
آخرش هم بی اینکه هیچ عذرخواهی کنم (تقصیر من نبود)، فقط برای اینکه بیخ پیدا نکنه به ظاهر آشتی کردم.
ولی هرگز نخواهم بخشید.
باشد که سر مزارتون پایکوبی کنم.
وقتی هر کاری کردم، با وجودی که هیچ تقصیر من نبود، شدم آدمِ بدِ داستان، پس بذار از این به بعد به معنای واقعی بد باشم.
دوست دارم بخوابم.
سپس از خواب بیدار شم و خودم رو توی یه جای ناآشنا ببینم. یه زیرزمین که همش اتاق های تو در تو داره. راه بری و در هر اتاقی رو باز کنی یه چیز غریب تر توش باشه.
بعضی اتاق ها به اتاق های دیگه ای برسن. هیچ نفهمی چی به چیه. هیشکی اونجا نباشه.
آسمون رو به چشم نبینی. هیچ ساعتی نباشه. هیچ نفهمی چه ساعتی از روز هست. هیچ وسیله ارتباطی نباشه و هیچ نتونی با بیرون تماسی برقرار کنی. صدات رو هیچکس نشنوه و هیچ صدایی از هیچ جایی به گوشت نرسه...
چقدر دوست دارم همچین چیزی رو تجربه کنم.
#ترس
خیلی دلیری می خواد هنگامی که اشتباهی کردی، مسئولیتش رو به عهده بگیری.
بیشتر مردم در این هنگام، به دنبال فرافکنی و انداختن مسئولیت اشتباه به گردن کسی دیگه هستن.
احساس زندانی دارم که پس از سالها از زندان آزاد شده.
#خدر
جای بسی شگفتی داره برام که امسال چه اندازه پلاک ماشین مازندران دیدم تو شهر خودم که برای نوروز اومده بودن!
دقیق یادمه مادربزرگ پدری و مادری من همینطور بودن. سربند داشتن و موهاشون رو لوله کرده و از کنار آویزون میکردن. دقیق یادمه که در روز هم چندین بار بهش دست میکشیدن و لوله ش میکردن. موقع بزم و شادی هم دقیق مثل همین عکس، بالای سربند بهش چیزهای گرون قیمت آویزون میکردن. زیر اون سه تا دایره بالا روی سربند هم یه چیز گرد هست که همون سربند هست که اضافه ش رو دور سر چرخونده و پشت سر اون رو میبستن.
